کما نویسنده سارا زمانی فر دکلمه پرستو سرانجام
کما نویسنده سارا زمانی فر دکلمه پرستو سرانجام
صدای بوق ناشیانهی ماشین ها توی تاریکی مطلقی که جلوی چشمهام به تصویر کشیده شده بود، گوشم رو آزار میداد،
آخرین تصویر حک شده توی مغزم چشمهای ترسونش بود.
صدای اطرافم عین موزیک درحال پخش به گوشم می رسید، صدای همهمهی مردم و بوق های وحشیانهی ماشین ها
مثل اکو توی مغزم درحال پخش بود اما واضح تر از همه صدای پشیمونش بود که عین زن ها زجه می زد.
طاقت شنیدن صداش رو به این شکل نداشتم
اما کاری هم از دستم بر نمیومد من فقط یه جسم بی جون مثل خونِ لخته شده بودم که روی زمین پهن شده بود.
قلبم با شنیدن زجههای بلندش تیر کشید. با وجود اینکه نه میتونستم
حرفی بزنم نه اینکه تکون بخورم خیسی چیزی رو روی صورتم احساس کردم.
اسمم رو عین دیوونه ها داد می زد طوری که صدای مردم در برابر فریادهاش هیچ قدرتی نداشت و این قلبم رو بیشتر می سوزوند.
توی دلم به خودم نفرین کردم که چرا هیچ کاری برای آروم کردنش از دستم بر نمیاد تا این که یک هو تاریکی مثل سیاهی شب با یه آرامش خاص همراهم شد.
خودم رو توی بند یه جنگل تاریک دیدم که هیچکس نبود، لباس سفیدی که سرتاپام بود
من رو درست شبیه روح های سرگردون توی فیلمهای ترسناک سینما، کرده بود.
ترس عجیبی به بدنم رعشه انداخته بود،
دلشوره داشتم، بند بند وجودم صداش رو میخواست که آرومم کنه…
یک آن صدای نرم و پر استرسش من رو از اون جنگل بدون نور که جز صدای هوهوی باد چیزی رو به همراه نداشت، بیرون کشید.
تک تک سلول های بدنم با شنیدن صداش انگار جون دوباره گرفت،
رگهای خشکم شریان خون رو دوباره حس کرد بی اختیار چشمهایی که تا اون لحظه مهمون تاریکی بود،
مثل شاتر دوربین باز شد و نور شدیدی مردمک چشمم رو آزار داد.
برای فرار از روشنایی پلک هام باسرعت نور بستم.
نفسهای سنگینم که قلبم رو به مرگ دعوت کرده بود کمی آروم و منظم شد.
صدای بم و مردونهاش که با یه صدای ناشناسِ ناهنجار درحال مکالمه بود وجودم رو به زندگی دعوت کرد.
این بار با تاریکی مطلقی که پرده جلوی چشمهام کشیده بود، مبارزه کردم و با صدایی خفه اسمش رو صدا زدم.
توی کسری از ثانیه گرمی دستهای سردِ مردونهاش که میلرزید رو روی صورت بی جونم حس کردم.
صدای نفسهای گرمش کنار گوشم پیچیده میشد و این قلبم رو به چالش کشید.
” دوستت دارمی” که از اعماق وجودش به پردههای گوشم حمله کرد، آرامشِ وجودم رو چند برابر کرد.
حس گرفتن شدن دست سردم توی دستش وجودم رو لرزوند طوری که لبهای مثل شیشه ترک خوردهام به حرکت در اومد:
منم دوستت دارم.
نویسنده سارا زمانی فر
دکلمه پرستو سرانجام
میکس احسان یارمحمدی
دانلود دکلمه صوتی
دانلود دکلمه تصویری
بیشتر بخوانید
ماه من نویسنده نرگس صرافیان دکلمه مهری خوبان
هوای معشوق شاعر اکبر باباپور دکلمه فریبا عطاریان
ذهن پریشان شاعر افسون آقاپور دکلمه سعید مظلومی
یک ثانیه لبخند شاعر پرستش مددی دکلمه ایران شایگان