رقاصه ها دکلمه شعر امید یاسین

رقاصه ها دکلمه شعر امید یاسین

رقاصه ها دکلمه شعر امید یاسین

رقاصه ها دکلمه شعر امید یاسین

من قلمـدان ِ خود از جرعه ی مِی پُر کردم
تا بسوزند ، در این شعـــر ، خدایان کُهــن
سینه ی خون شده را ، طعمه ی خنجر کردم
تا برقصند ، ســر ِ داار ، ادیبان ِ سُخــن

خاک ِ در مُشت ، زبان آی و کمی حرف بزن
کین قوم ِ غصب پیشه ، ز اقلیم کجای اند ؟
قلب ِ در مُشت ِ من ، ای قله ی خیزآب بچشم
این بیابان زده ها مضحکه ای بی سروپای اند

سرنوشت ِ بره ها ، گرگ ِ هزاران دره نیست
در سـر ِ کودکی ام ، خاطــره ی فرفـره نیست
مثل ِ ‌ منصــــور ، خدااا‌ی ِ اَلَموتــی بودم …
کهکشانی که دل اش ، دربدر ِ قرقــره نیست

سُــوَر گمشــده در ، قلعـــه ی افلاکی ، عشـق
کف ِ افیــون به دل ِ یک گل خشخاشی ، عشـق
متلاشــی شده ی یک لب ِ بعــد از ، بوسـه …
که جهان ، از نگــه ِ تو ، شــده نقاشـی ، عشــق

در کتاب آسمانی ، سـوره ای از رقص نیست ؟
رقص کن زیبای من زاهد بفهمد رقص چیست،
رقص وحـی ِ باد در موی ِ پریشان تو بود
چرخش گیتی مگر جانا شهود‌ِ رقص نیست !؟

رقص شکل یک فروپاشی پس از یک کودتاست
انقلاب بوسه ها ، بر زخمـه‌ های بی صداست
رخنه ی یک عشق ، در قندیل های کوه ِ یخ
قصه ی بی بازگشت ِ پرسه سمت ِ ناکجاست

رقص ، مثل یک دوا ، در شیشه ی عطارهاست
نوش دارویی ست آهنگین ، به چنگ ِ تارهاست
قصه ی بگسستن ِ یک ریسمان ِ تسبیح است
گاه ، مثل ِ چنبره ، در خطّ و خال ِ مارهاست

جنبش ِ یک‌ اختناق در ضربه ی مضراب هاست
چرخش ِ دریای ِ بی ماهی ، سر ِ قلاب هاست
چاوشُ مغمــوم در خُنیا ، نگاهـی بی مثال
شورش خون مردگی در قلب اسطرلاب هاست

حالتی ، کوبنـده تر ، از تنـد بادی ، لای ِ موی
مثل ِ یک سرگیجه ی زیبا که در خَمّار هاست
آرزویی ، در تمام ِ سُجــده های ِ خَــم شــده
شورشــی محبوس ، در انگیزه ی دیوارهاست

سرنوشتِ بی نوا ، چون کتری ِ چوپان سیاه
دیده ام در برکه می رقصد به چشم ِ گرگ ، ماه
گریه دارد ، قصـــه ی ِ ستـار خان ِ بی سپاه
جولقـی ، بر دار ، می رقصد کماکان ، بی گناه

رقص ، در افکار ِ زاهد‌ ها ، نمی گنجد ، رفیق
فهم ، در قاموس ِ عابدها نمی گنجد ، رفیق
در رگ ِ افلاک ، باید « رقص » باشد در مدار
در مدار ِ عشــق‌ ، شایدها نمی گنجد ، رفیق

چه شد ای قلب ِ تهی، آه چه آمد به سر ات ؟
که چنین رفته به پاییز ، زمیــن در قمر ات ؟
چه شد ای عشق که دنیای تو یغما شد ،سوخت
که چنین رفته فرو ، دشنه به عمق ِ جگر ات ؟

قرن ها پیش ، در این قصه خدا بود و خودش
سمت ِ می خانه ، دل ِ قطب نما می چرخید
دهکـده ‌، مســخ ِ پری چهــرترین مَـه وش ها
هفت اقلیــم ، در آن بی سر و پا می رقصید

ساحت ِ امن ِ تو در عقربه های شب سوخت
ردپای ِ تو دراین وادی ِ بی کوکب سوخت
قطعا ، این اسب ِ بد ِ لاغر ِ بی آب و علف
نابلــد بود ، که در ‌قصـه ی لامذهب سوخت

چه کسی روسری از بی هنری کرده سر ات ؟
که خداوند دل ام ،پیچش آن فرفره موست
باید از خواب رها شد که دراین قرن جوزام
قلب در مشت ِ غم انگیز ِ هزاران ، جادوست

گور ِ بابا‌ی ِ پدر سوخته ی ، واهی ِ وحی
که درین معرکه« دل » مثل ِ سگی ولگرد است
به تبـر‌زین زده ام سـر ، که به ســودا نرسد
چه کنم دست که نه ! قلب جهانم سرد است

ای بت ِ کفـــر ، بیا دست ز‌ ‌‌افسون بر دار
که قمار‌ ِ تو در این معرکه جان است ، رفیق
حبس در کالبد ات ، مرگ ِ کبوتر کافی ست
که جهان سوته دلی بی ضربان است ، رفیق

چه قـَـدَر کُشت مرا ، باز نَمُـــردم شاید ؟!
مطمئن نیستم اما ، به رگم خون جاری ست
دفتــرم بستم و از قصــه برون زد ، جگـرم
که به هر محکمه ، من باعث خود آزاری ست

هفت جان داده مرا ، کهنه عرق های سگی
که بسوز ام، که ببار ام ،که بمیــر ام ، بعدش
پا شَوَم خود بتکان ام ، به ته درّه روم
بدران ام ، ‌نفس از گرگ ِ اسیر ام ، بعدش

مثل ِ قطعیت ِ شلیک به خواب ِ مرداب
جوجه ی هوبره ام ، مرتد ‌ِ گندم ها نیست
این پدر سوخته ی سوته دل و بی سر و پا
وارث ِ تخس ترین ، حالت آدم ها نیست

قدحی قصـه بگو خواب ِ عروسک ها سوخت
مثل ِ یاقــوت بمان ، ماه ِ هـزاران برکــه
زنده در گــور ب لرزان ، دل ِ سرما زده را
عشق کن ، حظ ببر از رقص به ضربِ سکه

بی نوایان ، همــه ‌در چرخش تسبیح به خواب
مه لقایان ، همــه با حیلــه ی روباه ، خراب
ما ، دو تا روح ، به مقیاس ِ هزاران گوریم
رقص ِ با دایـره زنگـی ، ته ِ یک چشم ِ شراب

رقص کن ، تا که شب از رقص ِ تو آغاز شود
وقت ِ پروانگی ات ، پیلــه ی غم باز شود
تو بزن طعنه به سنتور و دَف و ساغر و مِی
تا زِ رقصیــدن تو ، اٙخــم خــدا باز شـود

بر لب ات ، ساغـر و پیمانـه و ساقـی داری‌ ؟
بشکـــن، قِــر به مکافات ِ عمل ، ولولـه جان
قِـــر و قَنبیــل ، به اندازه ی کافــی داری ؟
رخنــه کن ، در دل ِ آوار شبــی ، زلزلــه جان

شور در قامت تو ، قصه ی بلدرچین هاست
رســم ‌‌ هایی کهن از ، نیک ترین آئین هاست
سیب هایی ملس از ، قلب ِ ‌نجیب ِ پردیس
کیمیایی ست که اکسیر ِ همه تسکین هاست

گـــور ِ بابای ِ جهان سـوز ِ همـه مذهب ها
لـق ِ دندان ِ جگــر ســوز ِ همــه مکتب ها
رد شــو از شعبده ی وحی و بسوزان قانون
حل کن اندام ِ خودت در رگ ِ این کوکب ها

نفسی ، تازه کـن ، ‌ای گرگ ِ هــزاران درّه ام
بی نفس تاخته ای ، توسن ِ لاغر شده ام
عقرب ِ زلف ِ کژ ات ، حل شده در گیتی ِ کور
رقص کن در رگ ِ من ‌، مریم ِ کافر شده ام

رقص ، تنها به سر اندام ِ می آید و بَس
خواند رقاصه تو را ، منبری ِ بی ناموس
سکه می داد که عریان ، تو بلرزانی ، هی
جولقی ، ‌کاش سر ِ دار ، برقصی افسوس

سایه روشن بزن آن چشم ِ مـه آلود ات را
دود کن ، روی لبم بوســه ی نمـرود ات را
خط بزن در دو جهان ، حقه ی جمهــوری را
رد کن از ، سینه ی انگــور ، شبی رودت را

دوست دارم ، رقص های بندری را در جنوب
دوست دارم عشوهای های دلبری را در شمال
رقص ِ زیبای ِ پری زادان ِ گل چهـــر ِ بلـــوچ
دختــران ِ روستا‌ را … رقص با لبخند ِ کال

دوست دارم ، قِـر بریزد آسمان ، بر گور من
حال این دیوانه ها را ، بنگرم با چشم ِ خود
دوست دارم ، مست ِ نجوایِ همه زنگوله ها
شادی ِ پروانه ها را حس کنم با قلب ِ خود

بشکن و چامک بزن شب را بسوزان با خودت
مو رها کن ، باد شو ، من را بچرخان با خودت
خاک قلبت را شبی طرحی ز شب بوها بزن
کاخ و‌ کوخ ِ ظلم را امشب بلرزان با خودت

رودها را هی بغل کن ، در طلسـمِ سینه ات
در سکوت ِ لنــج ها و گوش ماهی ها ، برقص
تا نگاه ِ تُنگ های ِ شیشـه ای ، دریا شود
در سقوطِ اشک ها با شاه ماهی ها برقص

بی تو من در کهکشان سیاره ای بی مشتری
گم شدم در حلقه ی جوزا و مریخ و ذحل
مثل ِ رستاخیز ، یا یک انقلاب و کودتا
رقص ، جای سجده شد زیباترین خیر العمل

لای طوفان ها بپیچ ، چون گردبادی تا ابد
روی ِ ریتـــم ِ بی قرار ِ عقربک های ِ زمان
با همـه ترفنــدها، اندام ِ خود آغشتـه کن
در دل ِ تا خورده ی مریـخ ها ، زیبا بمان

در دل یک سنگ با آثار ساسانی ، برقص
دلبرانه ، عاشقانه ، مست و ایرانی ، برقص
در هخای ِ هر منش بر هر کتیبه سـور باش
آذری ، گاهی لری ، کُوردی و گیلانی ، برقص

با همه بت خانه ها ، می خانه ها ، ویرانه ها
در تمام ِ بال ها ، پروانه ها ، دیوانه ها
روی ِ هر دل لرزه ، در اقلیم ِ تنهایِ تن ات
خود هبوط ِ صد پری زادی درین افسانه ها

گــور ِ بابای ِ خداوندان ِ در هـر محکمـه
در ترنم ها رها ، در خیس ِ باران ها ، برقص
با تمام ایل هااا و مــرزهاااا و رســم هااا
در تمام کالبـــد ها ، روح ِ انسان ها ، برقص

آب کن ، قطب ِ جهان ام را به رسم ِ آتش ات
مثل یک عفریته در نبض ِ سیاوُش ها برقص
کودتایی کن ، مرا با خـود به یغمای ات بسوز
غمزه ای کن ، تیر شو در جان آرش ها برقص

پیش چشم کورها در بغض مسجدها ، برقص
روی ِ ریتــم تارها در نبض ِ معبدها ، برقص
مطربان را تنبک و تار و کمانچه می دهم
تو فقط ، تا انهـدام ِ نسل ِ عابدها ، برقص

در هبوط ِ کــوه ها و دشت ها و جاده ها
در اتم ها ، نطــفه ها ، انگیـزه ها و‌باده ها
لا به‌ لای ِ عطــر ِ نعناع ها و گُلبابونه ها
در دل ِ ساز ِ تهـی ، در سینـه ی کباده ها

در تمام شعــر هاا و واژه هاا ، دستـور هاا
یاغیانه در شکستِ یوغ و فرمان ها ، برقص
پیش چشم تیغ ها ، ساطور ها، مامـور هاا
مثل یک کفران ، تو بر افیون قرآن ها برقص

چنگ هستی گر کمی ناخوانده و ناکوک زد
مثل ردّ آذرخشـی ، روی ِ دفتر ها ، برقص
قصه ام افسرده چون تبریز بی ستار خان
ردّ خونم را ‌ولش ، بر نقش خنجرها ، برقص

با نی ِ افسرده ی غمگین چوپان ها ، بسوز
روی ریتم فالش در افسونِ دوران ها برقص
مثل درنایی که با هر کوچ‌ می سوزد پرش
نبضِ این تقویم را ، در خونِ آبان ها برقص

با تمام سنگ هااا و انگ اهااا و ننگ هاااا
هفت دریا را میان قلب شبنم ها ، بسوز
بر صلیب ِ قصه ها ، ناقوس ها و زنگ ها
با تمام بی پدرها ‌، هــرزه مریم ها ، بسوز

سینـه لرزاندی و لرزیــدم از این رقصیــدن
نفس ام بنــدِ توو شد بنــد از این شوریــدن
تو چُنان قــو که به دریای جنـون می رقصد
بال وا کــردی و دل وا شــد از این رقصیـدن

قمــری در قمــران هـر ضربان ام شد عشق
من فرو ریخت و بنیان ِ جهان ام شد عشق
به ثریای ِ تو سوگند ، تو خدایی و نه او
در تو حل شد بدن ِ بی نوسان ام شد عشق

سیب ، از رقص تو ، احساس ِ رسیـدن دارد
عشـوه کن، نازِ تو ای عشق ، خریـدن دارد
از همان شب ، که انار از لب تو نوشیــدم
از لب ِ سُــرخ تو ، این قافیـه چیـدن دارد

ســوگل از چرخش تو‌ ، ولوله شـد در گیتی
روح من ، رفت و در عِقــد ثریا گــم شــد
قلب منظومــهٔ شمســی به تپش می افتاد
پیش ِ چشمان ِ غزل ریز ِ تو دریا گـم شـد

هی بچرخان کمر ات سمت من و سمت خدا
چه شرابی شده ای مست من و مست خدا
تا کمر در ‌‌ همه افلاک تو چرخاندی ، عشق !
در دو چشم تو زمین خورد و بگسست خدا

وای اگــر پیچش گیسوی غزل باز شــود
تنــد بادی بوَزَد ، معرکـــه ، آغاز شـــود
آن قـَدر تشنـه ء لیسیدن تو گرگِ من است
وای اگر دکمـــه‌ ی پیرااهــن تو باز شــود

ای دل ِ بی سر و پا دل به جرس ها ندهی
دل به ناقوس ِ نفس گیر ِ قفس ها ندهی
کمر ات ، ‌تا نشـود زیر ِ غم انگیـــز ِ جهان
باغ ِ سبز ات ، به تبر‌ بوسه ی گس ها ندهی

رقص کن ، هلهلــه کن حضرت‌ زیبای ِ غزل
بچکان در رگ ِ من مستی صـد جام شـراب
وقت رقصیدن تو ماه زمین خورد و شکست
بس که نوشیـد زِ چشمان خرابِ تو شراب

یک شب از روی جنــون میکده ها را بستند
با همان روسری ات ، چشـم خدا را بستند
خواست فریاد کند ، دخترک ِ ماه برقـص
دار ها ‌چون گره‌‌ هی نای ِ صدا را بستند

ذوق ِ من ، تا شده با حقه ی هر دقیانوس
به ستـم خـو نکنی ، ســوره ی دیوانه ی من
به غزل کوچــه بزن ، شعله بسوزد فانوس
پیله طرحی ابدی ست بر پر پروانه ی من

هم‌نفس کاش تو در خمره ی خُم رقص کنی
با خداوند ‌‌، تو در قلب ِ اتم رقص کنی
نی لبک را به بغل گیـری و با نغمه ی دل
روی ِ قداره ی هفت خوان ِ ستم رقص کنی

لرزه ی اندام ِ سارا لخت و عریان دیده ای؟
قرن ها ، رقصیده‌ در گیتی به چشم کور ها
در هبوط ِ بال هااا ، در چارچوب ِ یک قفس
رو‌ی ِ ریتمی فالش ، در قدّاره ی مأمور ها

روســری بردار ای عصیان ِ بی همتای من
لابه لای مـوی ِ تو وحـی ِ غزل آغاز شــد
پلک زد خورشید در چشـم خمارت نازنیـٕن
هرچـه زیبائی ست ازچشمان تو آغاز شــد

دلبــرم ولوِلــه کن ، قِــر بــده و شــور بریز
به لب تشنــه ی من ، باده ی انگـــور بریــز
کهکشان ها همــه دوور کمــرت در رقص اند
در رگ خستـٕه ی من نغمــه ی ماهـــور بریز

تو بلرزان بدن ات ، پیش خدایان عبـوس
که رها ماه و قمــر ، گِرد سرت می چرخنـد
قرن ها بود به سرانگشت جهان رقصاندند
امشبی نشئــه ز مِـی در قمرت می رقصنـد

مثل ِ رقاصــه تو با سازِ خــدا ، رقصیـدی
سینـه لرزاندی و چون قوی ، رها رقصیدی
پای چرخاندی و با چرخش ِ هـر نازِ کمـــر
چون غزل ، در نفس ِ باد ِ صبا رقصیــدی

رقص ِزیبای ات پری زاد ِغزل دیوانگی ست
دل به طوفان زد چنین ، اندیشه ی آرام من
ارتش گیسوی تو شد جوخه ی اعدام من
نام تو زیباست اماا ، شاعــری بدنام ، من

نقش ـ یاقوت در آن ، گوهــر ِ گردنبند ات
در سر اندام ِ تو صد ماه و سما باید سوخت
راه رفتــی تو و بی قاعــده ، در هر حرکت
معبـــد و کعبــه و صــد قبله نما باید سوخت

باز رقاصـه ی این شهــر ، تویی خورشیـدم
رقص کن ، هلهلــه کن ، در تو خدا را دیدم
از همان شب که به ساز ِ دل من ، رقصیدی
من همان شب به خدا ، رقص ِ خدا را دیدم

مثل ِ رقاصـه جهان بر سر انگشت خداست
من ِ دیوانه ولی ،،، نشئــه ی آغوش توأم
سـر ِ من سُجـده نکرد ، هیچ به درگاه کسی
من ، همان ، آتش ِ پنهانی و خاموش توأم

(کتاب دیوان دیوانگان)

دانلود شعر رقاصه ها دکلمه شعر امید یاسین

دکلمه شعر و میکس امید یاسین

 

دانلود رقاصه ها دکلمه شعر امید یاسین

 

دانلود کلیپ رقاصه ها دکلمه شعر امید یاسین

بیشتر بخوانید

نفرت دکلمه و شعر قاسم ساروی
رقص مرگ دکلمه و شعر مژگان بختیاری
دیوار شاعر حسین منزوی دکلمه محمد برزگر
ماه من شاعر قاسم ساروی دکلمه مرضیه اسفندیاری
عشق راز آفرینش شاعر داود همراز دکلمه راحله افسری

دکلمه – آوای مستان

دکلمه های مریم حیدرزاده
دکلمه های استاد فریدون مشیری
دیوان صوتی مولانا با صدای امیر بیات
دیوان صوتی فروغ با صدای پرستو بیات
دیوان صوتی حافظ با صدای مدرس زاده
دیوان صوتی حافظ گوینده استاد فریدون فرح‌ اندوز

deklame

مدیر سایت های دکلمه . آوای مستان . بلاگ شاعران و عشق زیبا

مطالب مرتبط