اولین جمعه پاییزمان نویسنده علی سلطانی گوینده زهرا زمانی

اولین جمعه پاییزمان نویسنده علی سلطانی گوینده زهرا زمانی

اولین جمعه پاییزمان نویسنده علی سلطانی گوینده زهرا زمانی

اولین جمعه پاییزمان نویسنده علی سلطانی گوینده زهرا زمانی

اولین جمعه ی پاییز بود…
خوب میدانست من عاشق این فصلم!
سه روز از دعوای کودکانیمان میگذشت! سه روز بود یک کلمه هم حرف نزده بودیم.
سه روز بود هر یک ساعت یک بار زنگ میزدم به نزدیک ترین دوستش و آمار تمام رفت و آمدهایش را میگرفتم…

سه روز سکوت بی سابقه بود برای کسی که هر دو دقیقه یکبار با بهانه های خنده دار زنگ میزد و سوالی صدایم میکرد تا جوابِ جانم نفسم
را بشنود!
من هم از قصد در این سه روز هیچ تماسی نگرفتم که دل دل کنُد برای بغل کردنم.
از قصد به دیدن اش نرفتم که از این انتظار، بوسه ای بیست ثانیه ای حاصل شود…!
از آن بوسه هایی که تا بند آمدن نفس، لبهایش جدا نمیشد!

اولین جمعه ی پاییز بود…
دیگر طاقتم طاق شده بود از این دوری و داشتم موهایش را از قاب عکسی که در آغوشم بود بو میکشیدم که تلفنم زنگ خورد… .
نزدیک ترین دوستش بود
صدایش لرز داشت

هی قسم می داد که آرام باشم و بعد از کلی مِن و مِن کردن گفت:

نیم ساعت پیش دیدمش که دست غریبه ای رو گرفته بود و به فلان کافه رفت….!گفت و لابه لای قسم دادن هایش گوشی از دستم افتاد.
اصلا نمیفهمیدم چه شنیده ام

دو سه باری محکم به خودم سیلی زدم که بیدار شو اما این کابوس را در بیداری میدیدم نه خواب!
دلیل سه روز بی تفاوتی اش برایم روشن شده بود…با دست و پایِ کرخت راهیِ کافه شدم.
فقط میخواستم ببینم این غریبه کیست ؟میخواستم ببینم این غریبه اندازه ی من او را بلد است؟!
این غریبه وسطِ حرف هایش یکدفعه مکث میکند که بگوید الهی فدای آرامشِ چشمانت شوم؟
این غریبه….!

به حال جنون سمت کافه میرفتم
به حال دیوانه ای که دویده بود و نفسش بالا نمی آمد!

چند قدم مانده بود برسم اما قلب و دست و پا یاری ام نمیکرد… .
کشان کشان و با چشمانی نیمه باز وارد کافه شدم که ناگهان همگی جیغ کشیدند و مواجه شدم با کِیکِ بزرگی که روی آن نوشته بود اولین جمعه ی پاییزمان مبارک جانا… .

و بعد هم همان آغوش و بوسه ی ناشی از انتظار رخ داد!

میدانست عاشق پاییزم و میخواست اولین جمعه ی پاییزیِ با هم بودنمان را جشن بگیرد!
حالا اولین جمعه ی پاییز است جانا… .
از آخرین حرف هایت که به تنهایی ام ختم شد، چند ماه و چند روز و چند ساعت میگذرد
اینبار قهرت خیلی طولانی شده عزیزم!

اینبار کنج اتاق، قاب عکس ات مرا در آغوش کشیده و در انتظار غافلگیری ات ثانیه ها را میشمارم!
نمی دانم کجا و با کدام غریبه جشن پاییز گرفته ای
اما میخواهم راهی کافه شوم
با همان حال پریشان
با همان حال پریشان…!

نویسنده علی سلطانی

گوینده زهرا زمانی

 

دانلود دکلمه

 

دانلود دکلمه تصویری

دکلمه های بیشتر

طوقی دکلمه و شعر امید یاسین
آسمان دکلمه و شعر سامان ایرانی
گیسوی عشق دکلمه و شعر سپیده طالبی
پاییز زرد شاعر دکتر شعله میرفتاح دکلمه افسون غفائی

آوای مستان

دکلمه های فروغ فرخزاد
دکلمه های استاد فریدون مشیری
دیوان صوتی حافظ با صدای مدرس زاده

deklame

مدیر سایت های دکلمه . آوای مستان . بلاگ شاعران و عشق زیبا

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *