دیوانه و دلبر نویسند حمید سلیمی دکلمه مانی معظمی
دیوانه و دلبر نویسند حمید سلیمی دکلمه مانی معظمی
خوبم. نه که الکی بگم، نه، خوبم دیگه راس راسی. یعنی صدا نمیاد دیگه تو سرم. روزها میخوابم، شبها بیدار میمونم که با مورچهها حرف بزنم تا صبح. که خسته نشن یه وقت. خیلی خسته میشه کسی که یهبند داره جون میکنه و هیشکی نمیبینه. من میبینمشون. یواش میگم مورچه، دیوونه، خسته نباشی. یواش میگن خستهایم ولی چاره چیه؟
یادم رفته صدات رو. خیلی غمگینه این اعتراف، ولی من حتی غمگینبودن هم یادم رفته. فقط غروب که آسمون نارنجی میشه، یادم میاد دلت میخواست یه روباه نارنجی باشی توی یه کارتون ژاپنی. بعد یه ابری نمیدونم از کجا میاد تو گلوم، میشینم به مردن خورشید نگاه میکنم، به اومدن تاریکی، به نبودن تو، به فراموش کردنت. غصهدار میشم ولی غصهدار بودن هم یادم رفته.
چارشب پیشها به دکتر گفتم مسخره نیست آدم قرص بخوره برای فکر نکردن به کسی که دوست داره بهش فکر کنه؟
این شفاست؟ این خودش مریضیه. گفت باز این حرفا رو شروع نکن، نقاشی بکش. دفتر نقاشیم رو برداشتم یه خورشید کشیدم توش با یه آفتابگردون کلافه که فلجه و نمیتونه بچرخه سمت خورشید و ساکت وایساده نگاه میکنه به رفتن خورشید. ای بر پدرت خورشید، کاش نیومدهبودی، کاش نموندهبودی، کاش نرفتهبودی.
این روزها فراموشت کردم و دیگه واسه خودم پیرمرد محترمی شدم. میرم سر کار، چای مینوشم، پول درمیارم، لباسها مرتب، کلمهها صاف، عین آدم بزرگها. ولی با این که فراموشت کردم هنوز بین دو تا قرص گاهی دلم میخواد پسرت باشم. پسر سهسالهی تبکردهی غرغروی عزیزت. نمیشه ولی. این رو دیگه یاد گرفتم که هرچی میخوام، نمیشه.
ندیدنت بهتره از نبودنت. ندیدنت بهتره از دیدنت و نداشتنت. ندیدنت بهتره از داشتن و از دست دادنت. ندیدنت بهتره از این که بیای و نبوسی، نرقصی، نخندی. میبینی؟ ندیدنت خیلی هم بد نیست روباه. ولی اگه اینجا یه کارتون ژاپنی بود، اگه تو یه روباه نارنجی بودی، من لابد یه رامکننده روباه بودم، یه اهلی کننده، یکی که ترسناک نباشه و ترسو نباشه. نمیشه. گفتم که.
دیدم مدتیه حرف نزدیم، دو خط برات نوشتم که بدونی درسته فراموشت کردم ولی اون بار آخر که برات مردم حقیقت داشت. بعدش دیگه زنده نبودم، فقط نذاشتم کسی بفهمه. نفس کشیدن یه حرفه و زندهبودن، راس راسی زندهبودن یه حرف دیگه.
امشب قرصامو نمیخورم و دم غروب واسه مورچهها قصه میگم،
قصهی روباه نارنجی عجیبی رو که یه روز اومد و یه روز رفت، و همهی سهم من از خوشبختی فاصلهی کوتاه اومدن و رفتنش بود. مورچه میگه خسته نباشی که اینقدر پیر شدی، یواش میگم خستهام ولی چاره چیه.
همین.
نویسند حمید سلیمی
دکلمه مانی معظمی
دانلود دکلمه صوتی دیوانه و دلبر با صدای مانی
دانلود کلیپ دیوانه و دلبر حمید سلیمی
بیشتر بخوانید
دلبر نویسنده حمید سلیمی گوینده مهدی بختیاری
اتاق سرد آبی نویسنده حمید سلیمی دکلمه سالار
خداحافظی تلخ شاعر فاضل نظری دکلمه مانی معظمی
چشمهایت متن تئاتر شرقی غمگین دکلمه مانی معظمی
دلبر شعر و دکلمه فارسی علی جوکار دکلمه ترکی صهبا کیهانی
دکلمه – آوای مستان
دکلمه های افشین یداللهی
دیوان صوتی مولانا با صدای امیر بیات
دیوان صوتی فروغ فرخزاد با صدای پرستو بیات
دیوان صوتی حافظ گوینده استاد فریدون فرح اندوز