قرنطینه دکلمه و متن آرزو پناهی دکلمه و شعر علی اصغر معراجی

قرنطینه دکلمه و متن آرزو پناهی دکلمه و شعر علی اصغر معراجی

قرنطینه دکلمه و متن آرزو پناهی دکلمه و شعر علی اصغر معراجی

قرنطینه دکلمه و متن آرزو پناهی دکلمه و شعر علی اصغر معراجی

فقط پای یک موجودِ تاجدار زشت وسط است گویا سیاست فرمانروایی اش آنقدر ظالمانه است که اینگونه بیداد میکند تا فاصله ها را شبیه به عادتی بیرحم تلقینمان کند.
هرروز عزیزانی را از بینمان می بَرَد…
عزیزانی که خاطرات شیرینی را با آنها رقم زده ایم
و چقدر جای نبودنشان سخت میگذرد….

هرروز از به آغوش کشیدن هم، هراس داریم که مبادا فرداهای نزدیک میانمان نباشد و یا در میانشان نباشیم …
ما در حسرت محبت هایی مانده ایم که شاید در گذشته به چشممان نمی آمدند
هرروز غبطه ی شادی هایی را میخوریم که نادیده گرفتیمشان و ساده گذشتیم…

احساسات، حبس در حصاری غم انگیز است که ناگفته ها را آه میکشند… وندیدن ها را آرزو میکنند…
آدمهایی که دیگر توقعی از زندگی جز سلامتی ندارند و فقط میگویند: “باش!”
بی هیچ آغوش و بوسه ای ..!

“بگذار فقط چشمهایم ببینتت”

واین ویروسِ ذره بینی چقدر قدرتمند ما را از خودمان و خودی هامان دور کرد…

تنها چیزی که برایمان مانده پرسه در واژه هاست، تا به اطرافیانمان گوشزد کنیم دوستشان داریم و برایشان نگرانیم تا مبادا این ویروس نابکار از ما بگیرتشان.
به راستی چقدر دیر گاهی میفهمیم که محتاج یک آغوش بی دغدغه ایم!

…………

در اِضطراب زنده بودن، مرگِ تدریجی
بعد از قرنطینه، تو را دیدار خواهم کرد؟؟؟

فهمیده بودم معنیِ بودن ، نبودن را
این بار در خوابم تو را، بیدار خواهم کرد!

این بار تصویرِ تو را در قابِ آیینه
با خنده های خسته ام غمبار خواهم کرد!…

فردا…! چرا ساعت حواسش نیست دیروز است!

بیدار باشِ آخرین روز ملاقات ات…
آنکس که در هر لحظه جان می داد، من بودم…

در اولین روزی که رفتم سویِ سربازی
چَشمی که باران را نشان می داد، من بودم…

تکرار می کردم تو را در شهرِ مجنون ها
شعری که لیلی را تَکان می داد، من بودم…

شهرت پر از سرباز های رفته از هوش است!

من بودم اما در کنارِ «من»، «خودم» هایم!
گُم می شدم در جاده ای که بی تو سُر می شد…

وقتی جهانم را جهان ات کَهکِشان می ساخت
تقدیرمان از ماده ی تاریک پُر می شد…

هر بار فریادت زدم دور سَرَم اِنگار
اَندوهِ تهران و غمت، آوازِ کُر می شد…

در سَمفونیِ مُردِگان، ساعت چرا خواب است!؟

در اِضطرابِ زنده بودن، مرگ حتمی بود
از تخت های مُرده بَر دیگر نمی ترسم!…

خطِ سفید از اِمتدادِ مرگ ها می گفت
با چشمِ کور و گوشِ کَر، دیگر نمی ترسم…

لیلا… کنارم خنده های تازه تر، رو کن
از چَشم های سرخ و تَر، دیگر نمی ترسم…

پشتِ سرم عکسِ تو بر دیوار می خندید!

عشق آخِرین ویروسِ برجا مانده ی ما بود…
دکتر نگو که قلب هامان در قرنطینه است!

در پشتِ این دیوار های آدمی تنها
اسمی که با هر سُرفه بیرون می زند، کینه است!

خب لااقل با من بگو، از حال ما تا مرگ
از قبر های کَنده ای که حاصلِ چین است…

از تخت های مُرده بَر دیگر نمی ترسم…
.
.
.
………….

آهای آدمها!!! فقط باشید ،بمانید تا چشمهایمان باهم سخن بگویند وبه امید مهربانیها و عاشقانه ها دوباره بی دغدغه به یکدیگر مهر بورزیم…
قدر یکدیگر را بدانیم…
شاید فردا فرصتی نباشد
و این همان
زود دیر شدن است…

دکلمه و متن آرزو پناهی

دکلمه و شعر علی اصغر معراجی

با هنرمندی ماهور کیانی و فاطمه اکبری

تنظیم و میکس آروز پناهی

 

دانلود دکلمه کرونایی

 

دانلود کلیپ دکلمه جدید

بیشتر بخوانید

قایق نجات دکلمه و شعر علی صاحبکار
صدای باران شاعر بدری دهنوی دکلمه افسون غفائی
سفره خالی شاعر محمدرضا یعقوبی دکلمه علی برزگر
عالیجناب شعرهایم کبرا مینائی‌ جاوید دکلمه مرضیه اسفندیاری
امشب تمام من مهتاب است شاعر سودابه حسینی دکلمه پرستو شایان

deklame

مدیر سایت های دکلمه . آوای مستان . بلاگ شاعران و عشق زیبا

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *